Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 43 (1775 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
viel Glück! U موفق باشی !
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Feldwebel {m} U وکیل باشی
Ich wähnte dich in Schiraz. U خیال می کردم در شیراز باشی.
Schönen Tag noch! U روز خوبی داشته باشی!
Du hast hier nichts zu suchen! U تو بیخود می کنی اینجا باشی !
Morgenstund hat Gold im Mund. <proverb> U سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Das braucht dich nicht zu bekümmern! U نیازی نیست که تو نگران این باشی!
Das kann ich dir sagen! U در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
Du solltest wirklich mehr auf dich achten [aufpassen] . U تو واقعا باید بهترمراقب خودت باشی.
Der frühe Vogel fängt den Wurm. <proverb> U سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Wer zuerst kommt, mahlt zuerst. <proverb> U سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Könntest du meine Tasche im Auge behalten, solange ich weg bin? U آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
Ich würde deine Chancen als gering einschätzen. U سنجش من این است که توشانس کمی داشته باشی.
gelungen <adj.> U موفق
schieflaufen U موفق نشدن
seinen Dienst verweigern [Sache] U موفق نشدن
ausfallen U موفق نشدن
misslingen U موفق نشدن
durchkommen U موفق شدن
aussetzen U موفق نشدن
gut gelingen U بخیر موفق شدن
platzen [Theorie, Verhandlungen etc.] U موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه]
seinen Weg machen U موفق شدن [در زندگی یا شغل]
Es gelang ihr, etwas zu tun. U او [زن] موفق شد کاری را انجام بدهد.
es zu etwas bringen U موفق شدن [در زندگی یا شغل]
etwas schaffen U موفق به انجام چیزی شدن
Es ist mir gelungen, die Sätze zu übersetzen. U من موفق شدم این جمله ها را برگردانم.
Es gelang ihm zunächst, den Verdacht von sich abzulenken. U در آغاز او [مرد] موفق شد سو ظن را از خودش منحرف بکند.
eine Schnapsidee sein U امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
Er wird es nie zu etwas bringen. U او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
ins Blaue schießen <idiom> U سنگی را انداختن [کوشش کنند تا ببینند موفق می شوند]
im Nebel stochern <idiom> U سنگی را انداختن [کوشش کنند تا ببینند موفق می شوند]
Sie schafft es, ein halbes Dutzend Aufgaben gleichzeitig zu erledigen. U او [زن] موفق میشود یک جین تکلیف را همزمان انجام دهد.
durchfallen U موفق نشدن [شکست خوردن] [وا ماندن] [رد شدن] [ عمل نکردن]
versagen U موفق نشدن [شکست خوردن] [وا ماندن] [رد شدن] [ عمل نکردن]
ein Mädchen in die Kiste kriegen [ein Mädchen ins Bett kriegen] <idiom> U موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
scheitern U موفق نشدن [شکست خوردن] [وا ماندن] [رد شدن] [ عمل نکردن]
Der wird es nie zu etwas bringen. <idiom> U او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
Es erscheint fraglich, ob er das schafft. U بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
Kurz vor dem Zugriff der Polizei gelang ihnen die Flucht. U چند دقیقه قبل از اینکه پلیس هجوم بیاورد آنها موفق شدند فرار بکنند.
Vielen von ihnen gelang die Flucht in den Jemen, wo sie eine neue Terrorgruppe bildeten. U بسیاری از آنها موفق به فراربه یمن شدند جایی که آنها یک گروه تروریستی جدید تشکیل دادند.
an etwas [Dativ] scheitern U در چیزی موفق نشدن [شکست خوردن در چیزی]
gelingen U کامیاب شدن [موفق شدن]
Recent search history Forum search
1درحال انجام خدمت سربازی. موفق باشید!
1اخرهفته خوبی داشته باشی
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com